سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

دهنم بسته شد!!!



اسلام و ما...




!!!



سلام

- سوار تاکسی شد مثل همیشه، اما نزدیک بود فریاد بزنه... دو تا پا رو صندلی پشت بود چشماشو بیشتر باز کرد شاید چیزی دید اما نه... تنه ای در کار نبود...ببخشید خانم نترسید! چیزی نیست فقط دو تا پاست!صدای راننده تازه اونو به خودش آورد، بیشتر که نگاه کردم تازه فهمیدم چی بود و...دو تا پای مصنوعی کنارم بود...به روی خودم نیوردم تا اینکه آقایی که جلو نشسته بود سکوتو شکست و گفت مجروحی...؟ گفت نه تو جنگ زخمی شدم و این واسم مونده و این ماشینو رانندگی، بماند که چقدر سرزنده بود و با دستاش رانندگی می کرد و دو سه تا تیکه گفت: یه سری بردند و یه سری باختند...

- راننده اتوبوس رادیو رو روشن می کنه: خانومه مثل همیشه یادش میفته خوبه تو حرفاش کمی هم یاد بعضیا بیفته! شنوندگان عزیز امروز روز آدمای مهمی نامیده شده! امروز روز شهداست! امروز روز آن در خاک خفتگان است...به نظر خودش خیلی جمله ی با مسمی ای گفته اما غافل از اینکه در خواب خفته منو اونیم نه...

- سرکلاس استاد از کاربرد فلان ابزار الکترونیکی تو جنگ و تانک هامون میگه و پوزخندی کنار لب بچه ها می شینه...اما ادامه می ده و از کارامون تو جنگ می گه و تازه همه گوشی دستشون میاد...

اینا گوشه ای از اتفاقاتیه که بعد جنوب دیدم و دارم می بینم.

چیزی ندارم بگم!

التماس دعا

یا زهرا س




جنوب امسال



سلام

چند هفته ای پیگیری کردیم رفتیم پیش شهدا...عین اینا که می خوان کلاس بذارن واسه نوشتشون منم متاسفانه باید بگم انصافا نمی دونم از کجای این سفر بگم از چیش بگم؟ از حالی که شهدا ازم گرفتن؟ از کم محلیشون تو شلمچه بگم یا حال و هوای میشداغ؟ از کل انداختنم باشون بگم یا رو کم کنی اونا از من؟ از مرام اونا بگم یا بی شرمی خودم؟ از معراج الشهدای محمودوند امسال بگم و حاج حسین یا عقب موندگی همیشگی خودم....؟ رفقا تو نظرات چه خصوصی و چه عمومی گفتن چرا نیستم و بی معرفتم...اما نمی دونید که کل سفر یاد بلاگ تا پلاک پارسال بودم و باهاش عشق می کردم...تو این سفر شهدا بعد دو سه سال عرض ارادت بهشون محل گذاشتند و بعضی مسائل رو طوری چیدند که همچنان اندر کفش انگشت به دهان داریم و آه...

اومدیم تهرانو دنبال درسو کار و بار همیشگی...پروه و تمرینو درسو ....

جنوب امسال برام فرق داشت، گرچه نمی رسیدم مثل بقیه بشینم و خلوت کنم اما شهدا ...

چی بگم آخه...

یه جا به زور خودمو کنترل کردم از تعجب داد نکشم!

این آخری فقط یه چی می خوام...

ولم نکنند نه بازم اشتب کردم ولشون نکنم و دستمو از تو دستاشون به زور بیرون نیارم...

امام زمان جنوب امسال یه چی دیگه بود یه چی دیگه...

آقا کمکم کن...

آ خدا خیلی مخلصیم خیلی...

دعا...

یا زهرا س




Copyright © 2007, Design By HarimeYas.ir